استناد( تقدیم به مولایم امام رضا)

عبا کشیده به سر ؛ بغض: اسیرِ حنجره اش

و لال کرده جهان را سکوت یکسره اش

 

برای او – که غریب ست بین یاران هم-

چه تنگ بود جهان با تمام گستره اش

 

که گفته دشمن او کرده است تبعیدش؟!؟

چرا که بوده زمین وزمان به سیطره اش

 

به استناد دهان های باز کاهن ها:

قیامتی شده هر مجلس مناظره اش

 

(  هزار کاتب مروی نشسته اند به راه

که او دوباره بگوید ز شوق  ودلهره اش

گذشت و شور به پا شد میان نیشابور

نرفته است ز خاطر هنوز خاطره اش)

...

عبا کشیده به سر ؛ چشم انتطار کسی ست

در آن اتاق که بسته ست درب و پنجره اش...

برای مرد نخلستان...

سکوتم را شنیدید و همیشه بی صدا بودید

به سوی قبله اما رویگردان از خدا بودید

 

سراغم آمدید اما چه دیر! آن روز که باید-

به دادم می رسیدید آه ای مردم کجا بودید؟!

 

ز غربت با شما می گفتم ای بی درد دین داران!

اگر اندازه ی این چاه با من آشنا بودید

 

ز دنیای شما تنها نصیب من گلی بود و ...

چه می گویم؟! شما خود در میان کوچه ها بودید

 

شما بودید و می دیدید من تنها شدم، اصلا-

همانها که مرا آتش زدند آن شب ، شما بودید!

 

شماباشید واین دنیا ! علی و یک جهان ماتم

شما که خود از اول هم به دنیا مبتلا بودید

فقط خدا

چه می خواهم...؟دلی دریاتر از این...؟

پریشان تر  از این...؟ شیداتر از این...؟

مگر در خانه ی آرام من - دل  -

خدا هم می شود تنها ر از این...؟

آه«ها»یم را برای آینه خواندم، شکست

شانه ی «کوه» من از این بی«امانی» ها شکست

من کجا گفتم:«بلی»...؟ دیگر«بلا» من را بس است

 

مانده ام در برزخ دنیا و عقبایم  ، ولی

نه دل از این می توان کند و  نه بر آن دل نبست

 

داغ هایم را برای لاله گفتم، خشک شد

آه«ها»یم را برای آینه خواندم، شکست

 

ای دل اما سرو باش و روی پای خود بایست

در هجوم باد و باران ها مباد از پا نشست

 

گاه گرچه روی «خاک» افتاده ای از پا «ولی»

برمدار «یار» باش و بر مدار از«یار»، دست

 

حتی بلال آهسته می گوید اذانش را...

پرسید از دیوار و در ،شعله، نشانش را

چادر به خاک افتاد و بوسید آستانش را

 

دیوار او را بین آغوشش گرفت ،افسوس

انگار او هم خوب پس داد امتحانش را

 

ماهذه الجرائه...؟* صدایت را مبر بالا

حتی بلال آهسته می گوید اذانش را

 

وقتی برای گریه هایش سایه بانی نیست

باید که نفرین کرد ،شهر وآسمانش را

...

از خاطرات کوچه مردی داشت رد می شد

می رفت بسپارد به خاک آرام ِجانش را

می رفت بسپارد به خاک آرام ،جانش را...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

*ماهذه الجرئه علی الله و علی رسوله... 

"از جملات حضرت زهرا با غاصبین"

 

مطلبی از برادر عزیز محسن رضوانی

عاشق دمدمی مزاج را باید کرد توی چرخ گوشت و فتیله درآورد. عاشقی را که با مهر معشوق، محبتش آمپر بچسباند و با قهرمعشوق، فروکش کند باید از ته، حلقاویز کرد. الحبّ لایزیده البرّ و لاینقصه الجفاء*. و الّا چه توفیری دارد با آبگرمکن کلنگی حمام ما که دم به دقیقه یا سرد میشود یا الو میگیرد و یک غسل دودقیقه ای را بقاعده ی دوساعت کوفت مان میکند! 

این روضه ها را نخواندم که دوسیه ی عاشقی را ببندی. گفتم نعمت و نقمت را کلّهم أجمعین و باهم شکر کنی. بی خیال عاشقی نشو. زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُنده های درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد کأنّه خوردن جوجه و کوبیده ی نذری با قاشق های لاجون پلاستیکی، پیرت درمیاید. عشق، قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.

*یحیی بن معاذ(محاضرات الادباء راغب اصفهانی)

وبلاگ عصفور؛ حکایت یک جوان بالدار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* واقعا برای من یکی مبتلا به بود*

کوتاه اما درد دل...

ای دل بی قرار با من باش

دل بی اختیار بامن باش

نفس من حذر مکن از من

تا دم احتضار بامن باش!

نگران تو گر منم دیگر

دگران را چکار؟بامن باش

آی خورشید! دست گرمت را

از سرم برندار بامن باش

من زمستان و رو به پایانم...

لااقل تابهار بامن باش

 

الان یک دفعه دیدم تنها ده روز دگر تابه محرم داریم،

یادم اومد اولین شعر آیینی ای که گفتم همین تک بیت بود:

برای سینه زدن اذن تازه می خواهم

و از جناب ابالفضل اجازه می خواهم

 

یاحسین

تقدیم به کوچه گرد کوفه

 

عشق تو کوچه گرد کرد مرا، این من از همیشه تنها تر

دست ها مثل مر تضی، بسته،چشم هایم شبیه زهرا ، تر

 

شهر در انتظار رویت توست،همه از روی بام چشم به راه

چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر

 

شهر در انتظار رویت توست، همه آماده ی پذیرایی

همه ی شهر حاضرند ولی، بام ها ،سنگها، مهیاتر

 

چه کند کاروان اگر کوفه...؟چه کند کاروان اگر در شام...؟

این همه پرسش بدون جواب، و یکی از یکی معما تر

 

می شود دید هر کجا حتی،بین این کاسه آب،عکس تو را

با لب خشک می شود حالا،آخر قصه ام چه زیبا تر

 

     و جمعه ها همه رفتند تا به تو برسند...

      

شعری که دیشب تمام شد...

«تقدیم به بی بی رقیه خاتون»

 

نیزه دارت به من یتیمی را،داشت از روی نی نشان می داد

زخم هرچه گرفت جان مرا،هر نگاهت دوباره جان می داد

 

تو  روی نیزه هم اگر باشی،سایه ات همچنان روی سر ماست

ای سر روی نیزه!ای خورشید! گرمیت جان به کاروان می داد

 

دیگر آسان نمی توان رد شد،هرگز از پیش قتلگاهی که...

به دل روضه خوان تو -که منم-،کاش قدری خدا توان می داد:

...

سائلی آمد و تو در سجده،«انّمایی» دوباره نازل شد

چه کسی مثل تو نگینش را، این چنین دست ساربان می داد؟

...

کم کم آرام می شوی آری ،سر روی پای من که بگذاری

بیشتر با تو حرف می زدم آه،درد دوری اگر امان می داد

 

یاحق

 

 

 

باتمام آشفتگی اش تقدیم به "تو"

که عاشقانت همه شاعر بودند...

...

 

من وصله ی ناجور

تو پیرهن حور

 

من نار تر از نار

تو نور تر از نور

 

چون من به خود من

نزدیک ولی دور

 

انگار به قتلم

چشمت شده مامور

 

چشمی که ندارد

شوق تو، شود کور!

 

چشم تو چه زیباست!

چشم بد از آن دور...*

 

 

*متاسفانه ،چشم هایت نگذاشت تمامش کنم!

 

 

 

ـ چون سایه کنار من پدیدار شدی ـ

ـ یک باره به روی سرم آوار شدی ـ

هربار به شکل تازه ای می آیی

ای عشق چقدر مردم آزارشدی!!!

دوکوتاه دیگر نذر  عمر کوتاه مادر

......

...

.

به پیش چشم ما، در داشت می سوخت

و آیه آیه کوثر داشت می سوخت

میان شعله زهرا  داغ می دید

علی هم آنطرف تر داشت می سوخت

********

به خود از ترس می لرزید آتش

نشان خانه را پرسید آتش

شتابان دست بر دامان او شد

همین که چادرش را دید آتش

....

یازهرا

مادر!

«کوتاه گفته ام به بزرگی قبول کن»

......

...

.

نبینم رنگ و رویت زرد باشد

نشد آتش برایت سرد؟..باشد...

نکن نفرین که عالم زیر و رو شد

تو راجان علی برگرد...باشد؟؟؟

 

 

یا ایها السلطان...

لرزید تصویر گنبد با گریه ی ناگهانم

حالا زمانش رسیده شعری برایت بخوانم

 

از راه دور آمدم دور،یک کاسه رافت کمی نور

سهم من از آستانت،ای روشن آسمانم

 

من را پذیرفته ای یا ؟...این رفتن و آمدن ها...

شاید که تکلیف خود را در این میانه بدانم

 

می خواستم فارغ از خود،فارغ از این آمد وشد

آنقدر اینجا بمانم ،آنقدر از تو بخوانم...

 

آنقدر از حس وحالِ...از خاطرات زلالِ...

از آن سکوت و مجالِ... بند آمد اما زبانم

 

باران گرفته نگاهم،حالا که پایان راهم

خود را دراین شور و غوغا به خواهرت می رسانم

 

یاعلی

 

 یاایهالعزیز...

واما بعد از چند هفته ...

 

چقدر دربه درم بشنوم صدایت را

اذان به وقت تماشای چشم هایت را

 

بگو که شاعرت از تو چگونه ننویسد؟

که بین هر غزلی دیده رد پایت را

 

چه می شود که سرم روی شانه ات باشد

چه می شود بکشی بر سرم عبایت را

 

قرار نیست اگر جمعه ها به تو برسند

خودت تمام کن این دور بی نهایت را

 

همین که گاه نگاهی...ـ برای من کافیست ـ

همین که پشت سر این غزل دعایت را..

 

چقدر از تو شنیدیم و گفته اند ولی

هنوز دربه درم بشنوم صدایت را...

 

 

 

من وکوچه های عزای تو

«وصلی الله علی الباکین علی الحسین»

 

وشکسته بغض مرا غمی که نشسته بردلم از غمت

من وکوچه های عزای تو من وکوچه های محرمت

بده رخصتی که بخوانم از تو و غربتت تو و ماتمت

ز غروب آخر بودنت و ز ماجرای قدِ خَمَت

****************

وشکسته بغض مرا کسی که عزا گرفته برای تو

و نوای « ناحیه »بر لبش شده مثل سوز دعای تو

وبرایم آیه ی غم بخوان به فدای صوت رسای تو

که نیامد اشک به کار تو و هنوز نیست مرهم ات

*****************

وشکسته بغض مرا نگاه پر از محبت مادرت

که مرا اسیر تو کرده است واسیر غربت خواهرت

وقسم به آن لب خشک تو وقسم به لحظۀ آخرت

که دلم خوش است هنوز به حرم و تلاطم پرچمت

*****************

وشکسته بغض مرا خیال جدایی از تو و روضه ها

 که همیشه روز عزای تو ٬همه جا ز داغ تو کربلا

...وهنوز خون تو بر زمین و سرت هنوز به نیزه ها

 من وکوچه های عزای تو من و کوچه های محرمت

 

آذر۹۰

 

 

 

 

 

تقدیم به ساحت منور یادگار امام مجتبی«علیه السلام»

حضرت قاسم ابن الحسن«علیه السلام»

 

«شنیده ام که دلی پر ملال داری تو» *

چقدر شوق برای وصال داری تو

چرا گرفته ای این بار دست بر پهلو...؟

«مگر چه خاطره ای در خیال داری تو؟» *

مخواه آب زمن چون- فقط -دم آخر

برای درد کشیدن مجال داری تو

چقدر پیر شدی زیر دست وپاهاشان

مگر عزیز دلم چند سال داری تو؟

نمانده تاب برایت که باز برخیزی

که زخم تیر وسنان روی بال داری تو

 

چقدر طعم عسل داشت خنده ات- پسرم

هنوز هم ز عمویت سوال داری تو؟

٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

 آبان۹۰

*  ۲مصرع داخل گیومه وامی از  یک بیت «استاد مجاهدی» می باشد

از کتاب «یک صحرا جنون»

 

«تقدیم به غربت حضرت عقیله العرب»

 

شکسته بغض مرا این گمان که بعد از تو

چگونه سر کند این کاروان؟- که بعد از تو

 

میان این همه دشمن همه هراسانند

از آنکه بی تو بمانند از آنکه بعد از تو...

 

چگونه زنده بمانم؟..که خوب میدانم

بنا گذاشته این ساربان که بعد از تو...

 

...و کهنه پیرهنت را بگیر تا باشد

همین برای تو تنها نشان...که بعد از تو...

 

نرو!که آخر این قصه ختم خواهد شد

به بی کسی من وکودکان ...که بعد از تو....

 

*******************

تو می روی و من از دور- خوب - می بینم

- درست زیر همین آسمان- که بعد از تو...

مهر۹۰

 

...یا رقیه خاتون...

 

نه اینکه فکر کنی نیت گله دارم

فقط بگو که چرا از تو فاصله دارم

 

نه چون گذشته رمق مانده در دل و جانم

نه بر تحمل این داغ حوصله دارم

 

ز روی نیزه چنین بی قرار خیره مشو

به گوش زخمی و این پای آبله دارم

 

از این که سنگ به من خورد اشک می ریزی؟؟؟

سرم فدای تو، بابای قافله دارم!!!

 

سکوت کن که بهانه به دستشان ندهیم

هنوز واهمه از تیر حرمله دارم...

شهریور۹۰

 

*************

با عرض معذرت ! حین سرودن این شعر اصلا به اشکال وزنی

بعضی ابیات متوجه نشدم.امیدوارم بگذارید به حساب تازه کاریمون

یاحق

 

«دخیلک یا رضیع الحسین»

 

نداشت فرصت این را که لب به هم بزند

و تیر خواست خودش قصه را رقم بزند

 

به زیر بارش چشم پدر لبی تر کرد

که با بیان خودش از حماسه دم بزند

 

وکاش تیر به او لااقل امان بدهد

که بعد از آن همه دم باز شور غم بزند

 

به او امان بدهد آنقدر بزرگ شود

که پیش چشم پدر لحظه ای قدم بزند

 

گلوی اصغر وتیر وتحیر مولا....

چه آتشی تب این داغ در حرم بزند

 

******

 

سکوت غم زده اش در تمام دشت پر است

بنا گذاشته انگار ناله کم بزند...

خرداد۹۰